سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
سفارش تبلیغ
JavaScript Codes
آقا مهدی خوب... - سکوتم از رضایت هست !!!


لینک دوستان

همفکری
به تو بانو
قلب مطمئن
دکتر غریب
بیا تا برایت بگویم
دریچه ای به سوی ملکوت
ققنوس در آتش
گروهان نجف اشرف
غلام قمر
نوشته های یک برادر کوچکتر
همین دل بیقرار من
دفتر یادداشت امید
زمین شناس کوچولو
خنده ی تلخ
یا علی مددی
یاد داشت های شخصی احمدی نژاد
پشت دیوارهای شهر
مهرورزی
ذکر
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی


لوگوی دوستان



























تعداد بازدید

v امروز : 16 بازدید

v کل بازدیدها : 105454 بازدید

جستجو در مطالب

85/6/16 :: 1:52 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بعضی نوشته ها رو اگه صد بار هم بخونی باز همون تاثیر  بار اول رو دارن... یکی از اونا  همین نوشته ی آقا مهدی خوبه که مدتها پیش توی وبلاگ دلنوشته هایی از سنگ خونده بودمش .. بعد توی  وبلاگ روزهای عاشقی هم ازش استفاده کردم .. اما دوست دارم  این روزها اینجا هم بذارمش و با هم اونو بخونیم ... هنوز نمی دونم نویسنده ش کیه .. هر کی هست خدا خیرش بده .

 

 

       بیا

 

آقا مهدی خوب...

 

خانم اکبری گفته:(اگه تو بیای همه جا آباد میشه .همه ی بدیها می میرن - اونوقت آدم خوبا می شن رئیس همه شهر . همه آدمها پولدار میشن -همه جا قشنگ میشه - تازه گفته تو آنقدر خوبی که هر چی دوست دارم میتونم صدات کنم - میخوام بهت بگم:(آقا مهدی خوب)

 

آقا مهدی خوب!

 

امشب بابام که اومد خونه ابروهاش تو هم بود . حتی نمره امتحان ریاضیمو که بیست شده بودم بهش نشون دادم اما نخندید- مامانم زود جا انداخت و گفت بخوابین - داداشم و اکرم خوابیدن ولی من یواشکی از زیر لحاف گوش کردم . بابام گفت قاسم آقا صاحبخونه گفته اگه کرایه ی این ماهو بهش ندیم رو هم میشه سه ماه - اونوقت باید خونه رو تخلیه کنیم . من نفهمیدم تخلیه یعنی چه ! فردا از نسرین خانوم دختر قاسم آقا میپرسم .

 

آقا مهدی خوب!

 

امروز خیلی گریه کردم - آخه خانوم معلم امتحان نقاشیمو 18 داد - بعد هم بلند به همه بچه ها گفت(کی تا حالا خورشید سبز رنگ دیده؟)

بچه ها هم همه خندیدن - ولی من فقط سه تا مداد رنگی داشتم -قرمز آبی و سبز.

 

آقا مهدی خوب!

 

اصغر آقای معمار و شاگردش بعد یه هفته بابام رو آوردن خونه . فرخنده می گفت مامانش گفته بابای من دیگه نمیتونه بره سر کار . به مامانم گفتم:بابا چه ش شده ؟ صورتش رو از من برگردوند و گفت:نصف تنش لمس شده .

آقا مهدی خوب تو میدونی لمس چیه ؟

 

آقا مهدی خوب!

 

امروز دیر از خواب بیدار شدم .زودی لباس پوشیدم که برم مدرسه . به مامانم گفتم:چرا منو زود بیدار نکردی ؟ حالا خانم مدیر دعوام میکنه . مامانم گفته دیگه نمی خوام بری مدرسه .مدرسه خرج داره . منم به حرفش گوش نکردم . دویدم طرف در حیاط . مامان هم دوید دنبالمو و منو عقب کشید .در حیاطو بست . بهم گفت اگه نری مدرسه برات آبنبات میخرم از اونا که نسرین داره .

 

منم داد زدم:من آبنبات نمیخوام ولم کن می خوام برم مدرســــه . مامان هم داد کشید:نمیشـــــــــه . اونوقت نشست و گریه کرد و هی گفت:پـــــــــــــول نداریم نباید بری .منم دلم سوخت و گریه ام گرفت اشکاشو پاک کردم بهش گفتم:باشه نمیرم مدرسه غصه نخور خانم اکبری گفته آقا مهدی خوب که بیاد پولدار میشیم . اونوقت هم میتونم برم مدرسه هم آبنبات بخورم .

 

 

آقا مهدی خوب!

 

امروز صبح اکرمو بغل کردمو نشستم در خونه . آخه همش گریه میکرد . مامانم رفته بود رختای فرنوش خانم اینا رو بشوره . نسرین از مدرسه اومد و بهم خندید و شکلک درآورد .بعد هم بهم گفت:شماها پول ندارید واسه همین نمیای مدرسه . منم بهش گفتم آقا مهدی خوب که اومد پولدار میشیم . اونوقت میگم آقا مهدی خوب دعوات کنه . اما آقا مهدی خوب نسرین رو خیلی دعوا نکن گناه داره .

 

آقا مهدی خوب!

 

شبا که همه میخوابن و فقط مامانم داره خیاطی میکنه -یواشکی از زیر لحاف بهش نگاه میکنم . بیشتر وقتا چشماش خیسه . بعد که میرمو به گردنش آویزون میشم و میپرسم چرا گریه میکنی ؟ زود دست می کشه رو چشماشو میگه:گریه نمیکنم پیاز پاک میکردم چشمام اشک اومد . بعد که می پرسم پیاز کو . میگه بردم گذاشتم تو آشپزخونه برای نهار فردا - ولی من میدونم که راست نمیگه آخه چند بار یواشکی رفتم تو آشپزخونه ولی پیاز ندیدم .

 

آقا مهدی خوب!

 

خانم اکبری اومد خونمون می خواست با مامانم حرف بزنه . منم تا دیدمش بغلش کردم . مامانم رفته بود خیاطی ها رو بده به عباس آقای خرازی .خانم اکبری هم تو کوچه کنار من نشست تا مامان بیاد من خانم اکبری رو خیلی دوست دارم .آخه اون بهم گفت می تونم با تو دوست بشم .خانم اکبری که میخواست از مامانم خدا حافظی کنه چشماش خیس بود . یعنی مامانم پیاز پاک کرده بود؟!

 

آقا مهدی خوب!

 

نامه ام دستت رسیده یا نه ؟ قاسم آقای صاحبخونه با دو سه تا آقا پلیسه اومدن دارن وسایلمونو میذارن تو کوچه - مامانم داره گریه میکنه . اکرم هم مدام ونگ میزنه .بابام هم با همون حالش لمیده کنار دیوار و سرشو انداخته پایین- اخماش خیلی تو همه -آقا مهدی خوب! پاهام خیلی درد میکنه آخه از صبح هی از خونه میدوم تا سر کوچه که ببینم تو اومدی یا نه . یه بار هم خوردم زمینو زانوم کبود شد و خون اومد اما گریه نکردم . نسرین بهم شکلک درآورد . من هم بهش گفتم ( آقا مهدی خوب که اومد نشونت میدم) اون هم بهم گفت:آقا مهدی خوب که خونه شما نمیاد شما که خونه ندارین !!!

 

آقا مهدی خوب!

 

اگه بیای جلوی قاسم آقا رو میگیری که دفتر مشقمو پاره نکنه ؟ من فقط همین یه دفتر مشقو داشتم . مامانم دیگه پول نداره برام دفتر مشق بخره.

 

آقا مهدی خوب!

 

سه روزه غذا نخوردم . مامانم گفته فردا برام نون و انگور می خره . دیروز هم همینو گفت . ولی من بهش گفتم نون و انگور نمیخوام برام دفتر مشق بخر. آخه این آخرین کاغذ دفتر مشقمه . اگه مامانم برام دفتر مشق نخره اونوقت چطوری برات نامه بنویسم ؟

 

آقا مهدی خوب!

 

اگه تو بیای ما رو پیدا می کنی؟ اگه کاغذ نداشته باشم که برات نامه بنویسم ما رو گم نمیکنی؟ آخه ما دیگه خونه نداریم ...

 

 

 

                              **************************************************************************

 

 

یا حق


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

آقا مهدی خوب... - سکوتم از رضایت هست !!!
قصه گوی ساکت
و حرفهایی است برای نگفتن.... حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند و سرمایه ی ماورایی هرکسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد....

لوگوى وبلاگ

آقا مهدی خوب... - سکوتم از رضایت هست !!!

وضعیت من در یاهو

یــــاهـو

اوقات شرعی

اشتراک در خبرنامه

 

template designed by Rofouzeh