مي شود باز بگويند كه بي تقصيرند
جمعه هايي كه بدون تو چنين دلگيرند
باز در گوش زمان، عقربه ها مي گفتند
چقدر خسته از اين ثانيه هاي پيرند
يوسف پرده نشين! بي تو زليخا صفتان
شبي از حسرت پنهان شدنت مي ميرند
من وتنها يي يك پنجره چشم به راه
و غزل هايي كز نام تو جان مي گيرند
بي تو ديري است كه خواب گل وآيينه و باغ
خواب ها ي دم صبحند كه بي تعبيرند